تصدیع

لغت نامه دهخدا

تصدیع.[ ت َ ] ( ع مص ) پراکنده کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جداجدا کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شکافتن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( از اقرب الموارد ). || دردسر رسانیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دردسر دادن. ( دهار ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). و به لفظ دادن و کشیدن مستعمل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.مولوی.شوق تصدیع عرض حالی داد
تا ز ناگفته گفت واله بس.واله هروی ( ازآنندراج ).تصدیع در تدارک بر ماحضر مکش
داری چو سرکه با نمکی دردسر مکش.مخلص کاشی ( ایضاً ). || دردمندسر شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) دردسر و آزردگی خاطر. مزاحمت و آزار. و رنج و محنت و اضطراب. ( ناظم الاطباء ).
- تصدیع خاطر ؛ آزردگی خاطر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دردسر دادن ، باعث زحمت شدن .

فرهنگ عمید

باعث زحمت و دردسر شدن، مزاحم شدن، دردسر دادن.

فرهنگ فارسی

دردسردادن، باعث زحمت ودردسرشدن
۱ -( مصدر ) درد سر دادندرد سر آوردن باعث زحمت شدن . ۲ -( اسم ) درد سر مزاحمت . جمع : تصدیعات .

ویکی واژه

دردسر دادن، باعث زحمت شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال ارمنی فال ارمنی فال پی ام سی فال پی ام سی فال جذب فال جذب