تخاصم

لغت نامه دهخدا

تخاصم. [ ت َ ص ُ ] ( ع مص ) خصومت کردن. ( زوزنی ). با یکدیگر خصومت کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).تجادل و تنازع. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ) : اِن ذلک لحق تخاصم ُ اهل النار. ( قرآن 64/38 ).

فرهنگ معین

(تَ صُ ) [ ع . ] (مص ل . ) با هم جنگیدن ، پیکار کردن .

فرهنگ عمید

با هم دشمنی کردن، با یکدیگر جنگ وستیز کردن.

فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) با هم جنگیدن در هم افتادن بیکار کردن . ۲- بهم خصمی کردن با هم دشمنی کردن . ۳- داوری جستن . ۴- ( اسم ) دشمنی . جمع : تخاصمات .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَخَاصُمُ: مجادله - بگو مگو-دشمنی
معنی یَخْتَصِمُونَ: با یکدیگر نزاع می کنند (کلمه اختصام به معنای تخاصم و نزاع طرفینی است)
ریشه کلمه:
خصم (۱۸ بار)

ویکی واژه

با هم جنگیدن، پیکار کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال اوراکل فال اوراکل فال مکعب فال مکعب فال کارت فال کارت