تافتن

لغت نامه دهخدا

تافتن. [ ت َ ] ( مص ) گردانیدن و پیچیدن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). برگردانیدن و پیچیدن. ( ناظم الاطباء ). گردانیدن. ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف ). || کج شدن. برگشتن :
امروز باز پوزت ایدون بتافته است
گویی همی بدندان خواهی گرفت گوش.منجیک. || روی برگردانیدن. ( ناظم الاطباء ). با حرف اضافه «از» ( تافتن از ) معنی برگشتن ، پشت کردن. برگردیدن دهد : امیر بتافت و سوی ناحیت... لشکر کشید. ( تاریخ بیهقی ).
نتابد ز پیل و نترسد ز شیر
نه از کین شود مانده نز خورد سیر.اسدی.گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهر تاب.ناصرخسرو.بدان را از بدیها بازدارم
و گرنی خود بتابم راه از ایشان.ناصرخسرو. || باحرف اضافه «از» مجازاً روی گردان شدن. نافرمانی کردن. منحرف شدن :
کسی کو ز فرمان یزدان بتافت
سراسیمه شد خویشتن را نیافت.فردوسی.کسی کو بتابد ز گفتار ما
وگر دور ماند ز دیدار ما.فردوسی.ز راه خرد هیچ گونه متاب
پشیمانی آرد دلت را شتاب.فردوسی.ما را ره کشمیر همی آرزو آید
ما ز آرزوی خویش نتابیم به یک موی.فرخی. || با حرف اضافه «به » مجازاً توجه کردن. روی آوردن :
سوی اوتاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و متاب.ناصرخسرو. || با کلمات «رخ » و «روی » و «سر» و «عنان » و با حرف اضافه «از» ترکیب شود و بمعانی نافرمانی کردن ، روی گردان شدن ، اعراض کردن ، روی برگرداندن ، دور شدن و سرپیچی کردن آید:
- رخ تافتن و رخ برتافتن :
بفرجام دولت ز ما رخ بتافت
همه گردش بد به ما راه یافت.فردوسی.رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد.حافظ.- روی تافتن و روی برتافتن :
که بادافره ایزدی یافتی
چو از راه دین روی برتافتی.فردوسی.گر ز تو روی بتابم دگران شاد شوند
چه بود گر نکنی کار به کام دگران.فرخی.چو پشت آینه پیش تو حلقه درگوشم
ز من چو آینه زنگ خورده روی متاب.خاقانی.و ارسلان روی از ایشان برنتافت و بمحاربت بایستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ معین

(تَ ) (مص م . ) ۱ - پیچیدن ، تاب دادن . ۲ - سرپیچی کردن . ۳ - درخشیدن . ۴ - تاب آوردن . ۵ - گراییدن ، روی آوردن .
( ~. ) [ په . ] (مص ل . ) ۱ - برافروختن ، روشن شدن . ۲ - گرم گردیدن .

فرهنگ عمید

۱. تاب دادن، پیچیدن.
۲. (مصدر لازم ) [مجاز] نافرمانی کردن.
۱. افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی.
۲. گداختن و سرخ کردن آهن در آتش.
۳. شعله ور کردن، برافروختن.
۴. تابیدن.
تحمل کردن.

فرهنگ فارسی

تابیدن، تاب دادن، افروختن، روشنایی وگداختن
( مصدر ) ( تافت تابد خواهد تافت بتاب تابنده تافته ) ۱- پیچیدن تاب دادن . ۲- آزرده شدن مکدر گشتن .

ویکی واژه

برافروختن، روشن شدن.
گرم گردیدن.
پیچیدن، تاب دادن.
سرپیچی کردن.
درخشیدن.
تاب آوردن.
گراییدن، روی آوردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم