تاختن

لغت نامه دهخدا

تاختن. [ ت َ ] ( مص ) این لفظ در پهلوی هم تاختن و در اوستا «تک » و «تچ »، در سنسکریت هم تچ است که اکنون در زبان ولایتی مازندران موجود است با تبدیل «چ » به جیم... ( فرهنگ نظام )... پهلوی تاختن از اوستا «تچ » ( دویدن )... ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). دواندن. راندن. ( از ولف صص 231 - 232 ). مصدر دیگرآن تاز و تازش است. بسرعت راندن. تند راندن. بسرعت رفتن. اسب را بشدتی هرچه تمامتر دوانیدن. سخت دویدن.سخت دوانیدن : صلت ؛ تاختن اسب. عبط الفرس ؛ اسب را تاختن چندانکه عرق آورد. ( از منتهی الارب ) :
آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.کسائی.از این تاختن رنجه شد اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر.فردوسی.ابا گوی و چوگان بمیدان شویم
زمانی بتازیم و خندان شویم.فردوسی.بگفتار او سر برافراختند
شب و روز یکسر همی تاختند.فردوسی.بیفکند برگستوان و بتاخت
بگرد سپه چرمه اندرنشاخت.فردوسی.برون تاخت زآنجای مانند گرد
درفشی پس پشت او لاجورد.فردوسی.بگفت این وز آن پس برانگیخت اسب
پس او همی تاخت ایزدگشسب.فردوسی.به پیش گو پیلتن تاختند
ز شادی بر او آفرین ساختند.فردوسی.بگفت این و برکند از جای اسب
همی تاخت برسان آذرگشسب.فردوسی.بفرمود کز نامداران روم
کسی کو بتازد به بر و به بوم.فردوسی.بفرمود تا پیش او تاختند
بر رودسازانْش بنشاختند.فردوسی.بغار و بکوه و بهامون بتاخت
به تیر و به شمشیر و نیزه بساخت.فردوسی.بهر سو، ز باران همی تاختند
بدشت اندرون خیمه ها ساختند.فردوسی.به بستور فرمود تا برنشست
میان یلی ، تاختن را ببست.فردوسی.بدستوری شاه پیروزبخت
بتازم پس ترک بدخواه سخت.فردوسی.بفرمود و گفت ای گو سرفراز
یکی تا بر شاه ترکان بتاز.فردوسی.بتازیم و نزدیک پیران شویم
به تیمار و درد اسیران شویم.فردوسی.بیا تا من و تو به آوردگاه
بتازیم هر دو به پیش سپاه.فردوسی.

فرهنگ معین

(تَ ) (مص ل . ) ۱ - تند رفتن ، دویدن . ۲ - هجوم کردن . ۳ - غارت کردن .

فرهنگ عمید

۱. دویدن.
۲. تند رفتن.
۳. حمله بردن.
۴. (مصدر متعدی ) دواندن، به تاخت درآوردن.
۵. (مصدر متعدی ) اسب دواندن.

فرهنگ فارسی

( تاخت تازد خواهد تاخت بتاز تازنده تاخته تازش ) ۱ - ( مصدر ) بسرعت رفتن سخت دویدن .۲- هجوم کردن حمله بردن . ۳- ( مصدر ) تازاندن بتاخت بردن . ۴- غارت کردن تاراج کردن . ۵- راندن فراری ساختن بیرون کردن . ۶- بسرعت فرستادن ( نامه و خبر ) : آگهی تاختن .

ویکی واژه

تند رفتن، دویدن.
هجوم کردن.
غارت کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم