بیرون زدن

لغت نامه دهخدا

بیرون زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برون زدن. برزدن. خارج شدن.
- بیرون زدن سر ؛ برآوردن. طلوع کردن :
چون کشتی پرآتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه جهن.عسجدی. || خارج کردن.
- بیرون زدن لشکر ؛ بیرون آوردن لشکر. مجهز کردن لشکر در خارج :
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده ست
خرگه آن سبزگون خیمه آن آتشین.منوچهری.رجوع به برون زدن شود.
|| برجستگی یافتن. بالا آمدن. || بیرون زدن بثورات از تن ؛ جوش زدن. بیرون زدن آبله و حصبه و غیره. ( یادداشت مؤلف ). بیرون آمدن دانه های آبله و غیره.بروز کردن بثورات و آبله. || بیرون نویسی کردن اقلامی از حسابی. نقل کردن اقلامی از حسابی به جای دیگر. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

برون زدن ٠ بر زدن ٠ خارج شدن

ویکی واژه

sporgere
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم