روایت کردن. [ رِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از قول کسی سخن یا خبری گفتن. نقل کردن. ( ناظم الاطباء ). نقل کردن گفته کسی. از گفته دیگری به غیبت او نقل کردن : اثر، اثارة؛ روایت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) : اردشیر بابکان بزرگتر چیزی که از وی روایت کنند آن است که وی دولت ِ شده عجم را بازآورد. ( تاریخ بیهقی ). خبر آری که این روایت کرد جعفر از سعد و سعد از اسماعیل.ناصرخسرو.روایت کند ابوالقاسم از پدرش غسان... ( تاریخ بخارا ). عطار در دل و جان اسرار دارد از تو چون مستمع نیابد پس چون کند روایت ؟!عطار.من ز جان جان شکایت می کنم من نیم شاکی روایت می کنم.مولوی.و رجوع به روایت و روایة شود. || بیان کردن حدیث. ( ناظم الاطباء ). حکایت کردن سخن پیغامبران و امامان. و رجوع به روایةو روایت شود.