لغت نامه دهخدا
زراد. [ زَرْ را ] ( ع ص ) زره گر. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). زره گر که زره را می سازد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). زره ساز و زره گر. ( ناظم الاطباء ). این انتساب اشتغال به اسلحه سازی را افاده می نماید. ( از انساب سمعانی ). زره گر. درع باف. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). آنکه زره سازد. زره ساز. زره گر. معرب است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گشته داود نبی ، زراد لشکرگاه او
باز صاحب جیش آن لشکرسلیمان آمده.خاقانی.چو خسروان گذرم بر مصاف نطق و دوات
از آن به خانه زراد خسروان ماند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 858 ).صنعت زراد او کم دیده بود
در عجب می ماند و وسواسش فزود.مولوی.رجوع به زرادخانه شود.