داوطلب

لغت نامه دهخدا

داوطلب. [ طَ ل َ ] ( نف مرکب ) داوخواه.نامزد. دَوطَلَب ( در تداول مردم قزوین ). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران. خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت : غزاة مطوعه ؛ غازیان داوطلب دل انگیز.
- سرباز داوطلب ؛ مقابل اجباری. به که بخواست خود بخدمت سربازی درآید.
- داوطلب وکالت ؛ خواهان. وکالت نامزد وکالت.

فرهنگ معین

(طَ لَ ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) آن که به ارادة خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد.

فرهنگ عمید

کسی که به میل و ارادۀ خود حاضر شود کاری را بر عهده بگیرد، داوخواه. &delta، داوطلبین غلط است.

فرهنگ فارسی

داوخواه، به میل واراده خودحاضرشدن
( صفت ) آنکه به اراده خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد . داو خواه جمع داو طلبان ( داوطلبین بسیاق عربی که متداول شده غلط است ) .

ویکی واژه

volontario
آن که به ارادة خویش آماده شود که کاری را بر عهده گیرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم