لغت نامه دهخدا
داردار. ( اِ ) کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری. ( برهان ). || در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا. || آدم پرشور و شر. ( لغات محلی شوشتر - خطی ). || ( فعل امر ) تأکید در امر بداشتن. ( لغات محلی شوشتر ).
داردار. ( اِ ) کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری. ( برهان ). || در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا. || آدم پرشور و شر. ( لغات محلی شوشتر - خطی ). || ( فعل امر ) تأکید در امر بداشتن. ( لغات محلی شوشتر ).
(ق مر. ) درنگ و کندی در انجام کار.
دادوفریاد، سروصدا، جاروجنجال.
* داردار کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] دادوفریاد کردن، سروصدا راه انداختن.
۱. صبر کردن، درنگ کردن.
۲. جنگ و هیاهو.
کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری