خرخشه

لغت نامه دهخدا

خرخشه. [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] ( ترکی ، اِ ) بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن. ( از برهان قاطع ). در حاشیه برهان قاطع آمده : این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است. «جغتایی 312 و 400» :
دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری
مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری.آغاجی.قصد فرزند مردمان کردی
خرخشه حصه من آوردی.پوربهای جامی ( از آنندراج ).ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم
چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه.خواجوی کرمانی ( از آنندراج ). || قَلَق و خلجان خاطر. ( از برهان قاطع ) :
خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خرخشه در نعمتش.مولوی ( مثنوی ).|| خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. ( از برهان قاطع ). رجوع به خرخسه شود.

فرهنگ معین

(خَ خَ شَ ) (اِ. ) نک خرخاش .

فرهنگ عمید

۱. اضطراب: خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش / گر نبودی خرخشه در نعمتش (مولوی: ۹۱۱ ).
۲. جنگ و ستیز.

فرهنگ فارسی

جنجال، جنگ وستی ه، هنگامه، آشوب، خرشه هم گویند
( اسم ) نزاع مجادله آشوب .

ویکی واژه

نک خرخاش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم