خامل

لغت نامه دهخدا

خامل. [ م ِ ] ( ع ص ) گمنام. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 372 ). بی نام. ( مهذب الاسماء ) : در مجلس عام از هرگونه مردم کافی و خامل حاضر بودند. ( تاریخ بیهقی ).|| بی قدر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ). پست : هر که رای ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل میگراید. ( کلیله و دمنه ). مرد هنرمند و بامروت اگر چه خامل منزلت باشد بعقل و مروت خویش پیدا آید. ( کلیله و دمنه ).
بانگ و صیتی جو که آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد.مولوی ( مثنوی ).- خامد و خامل ؛ گمنام. بی نام.

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گمنام . ۲ - بی قدر، فرومایه .

فرهنگ عمید

۱. گمنام، بی نام ونشان.
۲. فرومایه، بیقدر.

فرهنگ فارسی

(اسم صفت ) ۱ - گمنام بی نام و نشان. ۲ - بی قدر فرومایه . جمع : خاملین .

ویکی واژه

گمنام.
بی قدر، فرومایه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال انگلیسی فال انگلیسی فال انبیا فال انبیا فال پی ام سی فال پی ام سی