خاطر

لغت نامه دهخدا

خاطر. [ طِ ] ( ع اِ )آنچه در دل گذرد. ( از منتخب ) ( بهار عجم ) ( خیابان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فکر. اندیشه. ادراک. ( ناظم الاطباء ). خیال. قریحه :
گر این گفته داد است ره بسپرید
وگر نیست از خاطرم بسترید.فردوسی.با خاطر عطاردی و با جمال ماه
با فر آفتابی و با سعد مشتری.فرخی.خاطر ملوک و خیال ایشان را کسی بجای نتواند آورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 417 ). دو مهتر باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72 ). دست های راست دادند... در حالتی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرتهای ایشان را و صاف ساخته بود خاطرهای آن جماعت را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). نامه فرمودیم... تا از فتحهای خوب که اوهام و خاطر کسی بدان نرسد واقف شده آید. ( تاریخ بیهقی ).
نو عروسی است اینکه از رویش
خاطر او بر او کشیده نقاب.ناصرخسرو.با خاطر منور روشن تر از قمر
ناید بکار هیچ مقر قمرمرا.ناصرخسرو.جرم گردون تیره و روشن در او آیات صبح
گوئی اندر جان نادان خاطر داناستی.ناصرخسرو.بدار دنیا هشتاد سال عمر براند
که در طریق خطا خاطرش نکرد گذر.ناصرخسرو.شراب... گونه رو سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند و فهم و خاطر را تیز کند. ( نوروزنامه ).
تابنده و سوزنده خاطر تو
چون طبع فلک نور و نار دارد.مسعودسعد سلمان.در صفتهای عقل تو خاطر
عاجز و ناتوان و حیران است.مسعودسعد سلمان.فضل را خاطر تو معیار است
عقل را فکرت تو میزان است.مسعودسعد سلمان.که مانند آن بر خاطر اهل روزگار نتواند گذشت. ( کلیله و دمنه ). بر خاطر من گذشت که آن ترجمه کرده آید. ( کلیله و دمنه ). و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت. ( کلیله و دمنه ). تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم. ( کلیله و دمنه ).
خاطرم نیز عذر میخواهد
که نه برجایگاه می گوید.خاقانی.زآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.خاقانی.خاطرم وصف او نداند گفت
گر چه هر چند گاه می گوید.خاقانی.تا چو تیغم بزر نیارائی
خاطرم ره چو تیر نتوان یافت.

فرهنگ معین

(طِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنچه که در دل گذرد. ۲ - دل ، ضمیر. ۳ - ذهن ، حافظه .

فرهنگ عمید

۱. ضمیر، ذهن.
۲. قلب.
۳. یاد.
۴. اندیشه.
۵. [قدیمی] نیت، قصد.

فرهنگ فارسی

آنچه دردل گذرد، اندیشه، قلب، ضمیر، ذهن، یاد
۱ - ( اسم ) آنچه که بقلب خطور کند آنچه که در دل گذرد اندیشه فکر . ۲ - ( اسم ) دل قلب ضمیر ذهن . ۳ - قریحه ( شعر ) . ۴ - حافظه یاد . ۵ - حرکت نفس برای تحصیل دلیلی و آن در حقیقت عبارتست از خاطر ببال و حاضر نزد نفس الا آنکه چون نفس محل آن معنی است که خاطر ببال است نفس را خاطر گفته اند از باب نامگذاری محل باسم حال. ۶ - خطابی است که بقلب وارد شود اعم از آنکه ربیانی بود یا ملکی یا نفسانی یا شیطانی بدون آنکه در قلب اقامت نماید با واردیست که بدون سابق. تفکر و تدبر در قلب وارد شود . جمع : خواطر . یا خاطر حقانی . علمی است که حق تعالی بیواسطه در دل اهل قرب و حضور قذف کند . یا خاطر شیطانی . خاطریست که داعی بر مناهی و مکاره بود ( از کشاف ۴۱۶ ) و آن داعی بر مخالفت حق است . خاطری که از ملک ( فرشته بود ) و آن باعث بر مندوب است . یا خاطر نفسانی . خاطری که از نفس است و در آن حظ نفس باشد حاجس .

ویکی واژه

آنچه که در دل گذرد.
دل، ضمیر.
ذهن، حافظه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم