حکام

لغت نامه دهخدا

حکام. [ ح ُک ْ کا ] ( ع اِ ) ج ِ حاکم. حاکمان. حاکمین. فرمانفرمایان. فرمانروایان. داوران.
حکام. [ ح ُک ْ کا ] ( اِخ ) حکام عرب در جاهلیت پانزده تن بوده اند؛ اکثم بن صیفی. حاجب بن زراره. اقرع بن حابس. ربیعةبن مخاشن. ضمرةبن ابی ضمره تمیمی. عامربن ضرب. غیلان بن سلمةالقیسی. عبدالمطلب. ابوطالب. عاص بن وائل. علأبن حارثه قریشی. ربیعةبن حذار از قبیله اسد. یقمربن شدّاخ. صفوان بن امیه. سلمةبن نوفل از قبیله کنانه. ( منتهی الارب ).
حکام. [ ح َک ْ کا ] ( اِخ ) ابن سلم کنانی. محدث و ثقه است.

فرهنگ معین

(حُ کّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حاکم ، فرمانروایان ، ولات ، استانداران .

فرهنگ عمید

= حاکم

فرهنگ فارسی

حاکمان، فرمانروایان، جمع حاکم
( اسم ) جمع حاکم فرمانروایان ولات استانداران .
حکام عرب در جاهلیت پانزده نفر بودند

ویکی واژه

جِ حاکم ؛ فرمانروایان، ولات، استانداران.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم