حماقت

لغت نامه دهخدا

حماقت. [ ح َ ق َ ] ( ع اِمص ) بلاهت. حمق. حماقة. گولی. بی عقلی. ( غیاث از منتخب و کشف ):
این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ
هرکه را ریش بزرگ است خر وکوسه بود.ادیب.رجوع به حماقة شود.
حماقة. [ ح َ ق َ ] ( ع مص ) حمق. گول و بی عقل شدن. ( منتهی الارب ). احمق شدن. ( اقرب الموارد ). رجوع به حمق شود. || کاسد شدن بازار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(حَ قَ ) [ ع. حماقة ] (اِمص. )کم خردی، بی خردی.

فرهنگ عمید

۱. بی عقل شدن، فاسد شدن عقل و رٲی کسی.
۲. کم خردی، نادانی، بی عقلی.
۳. ساده لوحی.

فرهنگ فارسی

گول شدن، بی عقل شدن، فاسدشدن، کم خردی، نادانی
( اسم ) کم خردی بیخردی نابخردی ساده لوحی.

دانشنامه عمومی

حماقت ( انگلیسی: Stupidity ) کمبود هوش، فهم، عقل و عقل سلیم است. آگاهی از حماقت، از صفات تعریف کننده زندگی هوشمندانه یعنی یک صفت بقا است.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم