لغت نامه دهخدا
جنبنده. [ جُم ْ ب َ دَ / دِ ]( نف ) دابة. ( ترجمان القرآن ). حرکت کننده :
وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید.فردوسی.
جنبنده. [ جُم ْ ب َ دَ / دِ ]( نف ) دابة. ( ترجمان القرآن ). حرکت کننده :
وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید.فردوسی.
(جُ بَ دِ ) (ص فا. ) متحرک .
موجود زنده.
۱-( اسم ) متحرک . ۲- ( اسم ) شپش : ( پوستینی داشتیم جنبند. بسیار در آن افتاده بود. ) ( عطار تذکره الاولیائ ج ۱ ص ۸۴ )
جُنبَنده ( motile ) در زیست شناسی صفتی است برای توصیف زیست مندانی که قادرند به خودی خود و به طور فعال در محیط حرکت کنند. جنبندگان برای این حرکت انرژی مصرف می کنند. بیشتر جانداران جنبنده هستند. به جانداران جنبنده آبزی معمولاً، شناگر گفته می شود.
جاندارانی مانند مرجان ها، کشتی چسب ها، و اسفنج های دریایی که در جای خود ثابت می مانند ناجنبنده sessile نامیده می شوند.
متحرک.