جلیه

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) یخ ، شبنمی که یخ زده باشد.
(جَ یِّ ) [ ع . ] ۱ - واضح ، آشکار. ۲ - حقیقت امر.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ خفیّة] واضح، آشکار.
۲. (اسم ) خبر مسلّم.
۳. (اسم ) حقیقت امر.

فرهنگ فارسی

واضح و آشکار، خبریقین، حقیقت امر
۱- ( صفت ) مونث جلی . ۲- ( اسم ) حقیقت امر خبر یقینی .
موضعی است نزدیک وادی القری

ویکی واژه

یخ، شبنمی که یخ زده باشد.
واضح، آشکار.
حقیقت امر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال کارت فال کارت