جسمانی. [ ج ِ نی ی ] ( ع ص نسبی ) نسبت است به جسم. هر چیز که به جسم منسوب بود. مقابل روحانی. || در اصطلاح ، آن چیزی باشد که در جسم حلول کند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) : ذات جسمانی او کز دم روحانی بود نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند.خاقانی.دل که بر او خطبه سلطانی است اکدش جسمانی و روحانی است.نظامی.خوش آمد نیست سعدی را درین زندان جسمانی اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی.سعدی.پنجه دیو به بازوی ریاضت بشکن کین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست.سعدی.
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به جسم ، جسمی . مق روحانی .
فرهنگ عمید
مربوط به جسم.
فرهنگ فارسی
جسمی، منسوب به جسم ( صفت ) منسوب به جسم جسمی مقابل روحانی .