صلصال

لغت نامه دهخدا

صلصال. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) گل نیکو یا به ریگ آمیخته یا گل که هنوز سفال نساخته باشند آن را. ( منتهی الارب ). گل با ریگ آمیخته. ( غیاث اللغات ). گل خشک. ( ترجمان علامه جرجانی ). گل خشک ناپخته مخلوط به ریگ :
از بر سنگ ورا راه نیارم که همی
سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال.فرخی.ذات جسمانی او کز دم روحانی زاد
نه ز صلصال ز مشک هنر آمیخته اند.خاقانی.- حمارٌ صلصال ؛ خر بسیارآواز. ( منتهی الارب ). رجوع به صُلصُل شود.
- طین ٌ صلصال ؛ گل خشک که بانگ کند. مانند سفال نو. ( منتهی الارب ). گل خشک و خام که چون انگشت بر آن زنند آواز برآید. ( غیاث اللغات ).

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (اِ. ) گِل خشک .

فرهنگ عمید

۱. گِل خشکیده.
۲. گِلی که از آن ظرف سفالی ساخته باشند و هنوز پخته نشده باشد.
۳. گِل مخلوط با ریگ.

فرهنگ فارسی

گل خشکیده، گل م لوط با ریگ، گلی که از آن ظرف سفالی بسازندوهنوزپخته نشده باشد
( اسم ) ۱ - گل خشکی که چون انگشت بر آن زنند صدا دهد . ۲ - گل مخلوط با ریگ .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَلْصَالٍ: گِل خشکیده که وقتی زیر پا می رود صدا می کند(اصل معنای صلصال عبارت است از صدایی که از هر چیز خشکی چون میخ و امثال آن به گوش برسد ، و اگر گل خشکیده را هم صلصال گفتهاند که در قرآن هم آمده من صلصال کالفخار و من صلصال من حماء مسنون - از گل خشکیدهای از لای...
ریشه کلمه:
صلصل (۴ بار)
«صَلْصال» از مادّه «صلصلة» در اصل به معنای «رفت و آمد صدا در اجسام خشک» است; سپس به خاکهای خشکیده که وقتی اشاره به آن می کنند صدا می کند «صلصال» گفته شده است. باقیمانده آب در ظرف را نیز «صَلْصَله» می نامند; چرا که به هنگام حرکت به این طرف و آن طرف، صدا می کند. بعضی نیز گفته اند: «صلصال» به معنای «گِلِ بدبو» (لجن) است، ولی معنای اول مشهورتر و معروف تر است.
این کلمه بار در قرآن مجید آمده است و همه در خصوص خلقت انسان: ، ، ، . حمأ چنانکه گذشت به معنی گل سیاه بدبو است. مسنون به معنی آمیخته یا مصور است. صاصال را گل خشک گفته‏اند راغب گوید: «الطین الجافّ» طبرسی راغب گوید: «الطین الیابس» و به قولی به معنب گل بدبو است. و اصل آن از «صلّ اللحم» کوشت بدبو گردید می‏باشد. صحاح گوید: آن گل خالص آمیخته به خاک است که چون بخشکد (وقت دست زدن) صدا می‏دهد و چون آن را بپزند فخّار گویند. به هر حال آن به معنی گل خشکی است که صدا میدهد زیرا صلصل در اصل صدا کردن است «صلصل الشی‏ء» یعنی شی‏ء صدا کرد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده: «وَ اَصْلَهَها حَتّی صَلْصَلَتْ» یعنی او را محکم کرد تا خشک شد. رجوع شود به «آدم».

ویکی واژه

گِل خشک.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ