لغت نامه دهخدا
کسی کو ز بند خرد جسته بود
بزندان نوشیروان بسته بود.فردوسی.راست گفتی هزیمتی شهند
خسته و جسته و فکنده سپر.فرخی.کسی که بتکده سومنات خواهد کند
به جستگان نکند روزگار خویش هدر.فرخی.
جسته. [ ج ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) مطلوب. ( منتهی الارب ). بدست آمده. طلب شده. مقصود. کسب شده. تحصیل شده :
پنج دیبای ملون بر تنش
باز جسته دامن هر دیبهی.منوچهری.تا کی بود خلاف تو با دانا
او جُسته مر ترا و تو زو جَسته.ناصرخسرو.لیکن هرکه بدین فضایل متحلی باشد اگر در همه ابواب رضای او جسته آید.... از طریق کرم و خرد دور نیفتد. ( کلیله و دمنه ).
جسته. [ ج ِ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) قسمی دوختن. ( یادداشت مؤلف ).