جالس. [ ل ِ ] ( ع ص ) از جلوس ، ضد قائم وآن اعم از قاعد است. ( اقرب الموارد ). نشسته. ( ناظم الاطباء ). || نشیننده. نشاننده . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || به «نجد» رونده. ( از اقرب الموارد ) : قل للفرزدق والسفاهة کاسمها ان کنت تارک ما امرتک فاجلس. ای انت نجداً. ( اقرب الموارد ). ج ، جلوس و جُلاّس. ( اقرب الموارد ). || هم جالس. همنشین : تنهایی به ز هم جالس بد. ( قابوسنامه ).
فرهنگ معین
(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) نشیننده ، نشسته .
فرهنگ عمید
۱. نشیننده. ۲. نشسته.
فرهنگ فارسی
نشیننده، نشسته، جلوس وجلاس جمع ( اسم ) نشیننده نشسته . ۲- جالسین جلاس .