جابجا

لغت نامه دهخدا

جابجا. [ ب ِ] ( ق مرکب ) فوراً. درحال. فی الفور. || ( اِ ) مکان بمکان. محل به محل. نقطه بنقطه :
من شده چون عنکبوت از پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.خاقانی.آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزدجابجا می آزمود.مولوی.ارض مُجَوَّبه ؛ زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

۱- درجال فورا فی الفور: (( جابجا افتاد و مرد. ) ) ۲- محل بمحل مکان بمکان نقطه بنقطه (( آن حکیم خارچین استادبود دست میزد جابجا می آزمود. ) ) ( مولوی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم