ثنوی

لغت نامه دهخدا

ثنوی. [ ث َ ن َ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به اثنان یا اثنی عشر در صورتی که علم باشد. || منسوب به ثنویة قائلین بدو اصل :
کسی که با تو دم از اتحاد و صدق نزد
اگر چه هست موحد یکی است با ثنوی.سوزنی.از ثنای توبسی بی خبر است
هم چنان چون ثنوی از توحیدسوزنی.- ثنوی زاده ؛ کسی که پدر یا پدر و مادر ثنوی دارد :
ز جمله ثنوی زادگانش می شمرند
اگر بود نه عجب هم عجب اگر نبود
موحدیست گذشتن ز ملّت ثنوی
ولیکن از ثنوی زادگی گذر نبود.سوزنی.رجوع به زندیق شود.
ثنوی. [ ث َوا ] ( ع اِ ) سروپای شتر قمار. || اسم است استثنا را، و هر چه که آن را استثنا کنند. ثُنیا.

فرهنگ معین

(ثَ نَ یِّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به ثنویه . نک ثنویه .

فرهنگ عمید

معتقد به دو اصل و مبدٲ خیر و شر، معتقد به دو خدا یا دو صانع برای عالم، دوگانه پرست، دوآلیست.

فرهنگ فارسی

منسوب به ثنویه
( صفت ) ۱- منسوب به اثنان . ۲- منسوب به ثنویه معتقد به ثنویه دوگانه پرست قابل بدواصل .
سر و پای شتر قمار اسمست استثنار او هر چه که آن را استثنا کنند

ویکی واژه

منسوب به ثنویه. نک ثنویه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت فال فنجان فال فنجان فال نخود فال نخود