لغت نامه دهخدا
بیفزاید از خواسته هوش و رای
تهیدست رادل نباشد بجای.ابوشکور.سوی گنج ایران دراز است راه
تهیدست و بیکار ماند سپاه.فردوسی.شود بی درم شاه بیدادگر
تهیدست را نیست هوش و هنر.فردوسی.همی گفت هر کو توانگر بود
تهیدست با او برابر بود.فردوسی.گفت خواجه مردی است تهیدست چرا اینها باز نگرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154 ).
مرد کو را نه گهر باشد نه نیز هنر
حیلت اوست خموشی چو تهیدست غنیم.ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی ایضاً ص 390 ).زینجای چو چیپال تهیدست برون رفت
محمود که چندان بستد مال ز چیپال.ناصرخسرو.از غایت سخاوت ، زردار او تهیدست
وز مایه قناعت ، درویش او توانگر.شرف الدین شفروه.نوروز چون من است تهیدست و همچو من
جان تهی کند به در بانوان نثار.خاقانی.عقل در آن دایره سرمست ماند
عاقبت از صبر تهیدست ماند.نظامی.که آمد تهیدستی از راه دور
نه در کیسه رونق نه در کاسه نور.نظامی.هر کسی عذری از دروغ انگیخت
کاین تهی دست گشت و آن بگریخت.نظامی.من اول که اینجا رسیدم فراز
تهیدست بودم ز هر برگ و ساز.نظامی.میم در ده ، تهیدستم چه داری
که از خون جگر پالود جامم.عطار.چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور
که مشتی زر به از پنجاه من زور.سعدی ( گلستان ).که بازار چندانکه آکنده تر
تهیدست را دل پراکنده تر.سعدی ( بوستان ).به سروگفت کسی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهیدستند.سعدی.شکرها می کنم در این ایام
که تهی دست گشته ام چو چنار.ابن یمین.یک مدح گوی نیست تهیدست از آنکه تو
بر دست مال میدهی و مدح میخری.مکی طولانی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).