لغت نامه دهخدا
ز تنگنای قناعت قدم منه بیرون
که مرغ در قفس ایمن بود ز چنگل باز.عمعق.خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر.خاقانی.خاقانیا غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده ، انده بری ندارم.خاقانی.برگذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشکسال آفت اینک مرحبا.خاقانی.صبح امید مرا به تاختن هجر
برده و در تنگنای شام شکسته.خاقانی.ازسموم قهرت اندر تنگنای معرکه
چون عرق بیرون تراود مغز خصم از استخوان.ظهیر فاریابی ( از آنندراج ).وجوه امرای لشکر از اقامت رسم تعزیت و قیام به مهم تجهیز او به مدافعت ایشان پرداختند و برفور از تنگنای شهر به فضای صحرا انداختند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 103 ).
خسرو پیلتن بنام خدای
کی در این تنگنای گیرد جای ؟نظامی.شه دگرباره در گرفتن گور
شد در آن غار تنگنای به زور.نظامی.علم بفکن که عالم تنگنایست
عنان درکش که مرکب لنگ پایست.نظامی.ارسطو کجا تا به فرهنگ و رای
برونم جهاند از این تنگنای ؟نظامی.گدایی شنیدم که در تنگنای
نهادش عمر پای بر پشت پای.( بوستان ).بخاطرم غزلی سوزناک می گذرد
زبانه می زند از تنگنای دل به زبان.سعدی.دور از هوای نفس که ممکن نمی شود
در تنگنای صحبت دشمن مجال دوست.سعدی.خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا.( مثنوی چ خاور ص 139 ). || سختی و فشار. ( فرهنگ فارسی معین ). سختی و دشواری. ( ناظم الاطباء ). محل زحمت و رنج. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). کار دشوار و پیچیده : و این تنگنایی باشد که طبیب را متحیرکند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).