تنگاتنگ

لغت نامه دهخدا

تنگاتنگ. [ ت َ ت َ ] ( ص مرکب ) بسیار تنگ. ( آنندراج ). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. ( فرهنگ فارسی معین ). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. ( ناظم الاطباء ) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... ( راحةالصدور راوندی ).
بود زآن جایگاه تنگاتنگ
آب دریا بقدر یک فرسنگ.امیرخسرو ( از آنندراج ).- خطی تنگاتنگ ؛ خط مقرمط. ( زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- رفتار تنگاتنگ ؛ مشی زکیک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ معین

(تَ. تَ ) (ص مر. ) بسیار نزدیک و بدون فاصله ، بسیار تنگ .

فرهنگ عمید

فشرده و چسبیده به هم، بی فاصله و نزدیک به هم.

فرهنگ فارسی

فشرده وچسبیده بهم، بی فاصله ونزدیک بهم

ویکی واژه

بسیار نزدیک و بدون فاصله، بسیار تنگ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی استخاره کن استخاره کن