تناول

لغت نامه دهخدا

تناول. [ ت َ وُ ] ( ع مص )گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یقال : ناولته فتناول. ( منتهی الارب ). تناولت بنا الرکاب مکان کذا؛ بلغت بنا الیه. ( اقرب الموارد ). فراگرفتن و برداشتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فراگرفتن. ( مجمل اللغة ). دریافت بخشش و انعام. ( ناظم الاطباء ). || مجازاً بمعنی خوردن مستعمل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خوردن و آشامیدن. ( ناظم الاطباء ) : دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. ( گلستان ).

فرهنگ معین

(تَ وُ ) [ ع . ] (مص ل . )۱ - گرفتن ، برداشتن . ۲ - غذا خوردن .

فرهنگ عمید

۱. غذا خوردن.
۲. [قدیمی] گرفتن، برداشتن، فراگرفتن.

فرهنگ فارسی

گرفتن، برداشتن، فراگرفتن، دست رساندن، غذاخورد
( مصدر ) ۱ - گرفتن بگرفتنبرداشتن فاگرفتندست رساندن. ۲ - خوردن ( غذا ) . جمع : تناولات .

ویکی واژه

گرفتن، برداشتن.
غذا خوردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم