تنان

لغت نامه دهخدا

تنان. [ ت َ ] ( اِ ) ج ِ تن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
تنان پر ز خون و سران پر ز گرد.فردوسی.فراوان تنان زینهاری شدند
فراوان به دژها حصاری شدند.اسدی ( گرشاسب نامه ).رجوع به تن شود.
تنان. [ ت ِن ْ نا ] ( ع اِ ) مثنی تِن . ( منتهی الارب )، یقال : فلان تن فلان و هما تنان. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به تن شود.
تنان. [ ت َ ] ( نف ) در حال تنیدن. تننده :
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.کسائی.

فرهنگ فارسی

جمع تن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال حافظ فال حافظ فال رابطه فال رابطه استخاره کن استخاره کن