تصدی

لغت نامه دهخدا

تصدی. [ ت َ ص َدْ دی ] ( ع مص ) پیش آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیش باز آمدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیش آمدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : و چون خبر واقعه اوبه سلطان غیاث الدین رسید، تفکر و تحیر به احوال او تهدی کرد و عجز و ضعف تصدی نمود. ( جهانگشای جوینی ). || تعرض نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تعرض نمودن به چیزی و آن استشراف بر آن است تا ناظر بر آن چیز باشد. ( از اقرب الموارد ). || سر به سوی کاری برداشتن. ( از اقرب الموارد ). تصدی کاری ؛ مباشرت آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(تَ صَ دِّ ) (مص ل . ) عهده دار کاری شدن ، مسؤلیت کاری را پذیرفتن .

فرهنگ عمید

۱. متعرض شدن.
۲. پیش آمدن.
۳. عهده دار کاری شدن.
۴. مبادرت به امری کردن.

فرهنگ فارسی

متعرض شدن، پی آمدن، عهده دارشدن کاری، مبادرت
۱ - ( مصدر ) پیش آمدن ۲ - ( مصدر ) عهده دار کاری شدن کاری پیش گرفتن مبادرت کردن بامری .

ویکی واژه

عهده دار کاری شدن، مسؤلیت کاری را پذیرفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم