تزوج. [ ت َ زَوْ وُ ] ( ع مص ) زن کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || شوی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ازمتن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || نکاح کردن در قومی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). زن گرفتن از قومی. ( از المنجد ). || داماد آنان شدن. ( از متن اللغة ). || درآمیختن خواب کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
فرهنگ معین
(تَ زَ وّ ) [ ع . ] (مص ل . ) نک تزاوج .
فرهنگ عمید
۱. جفت شدن. ۲. ازدواج کردن. ۳. زناشویی.
فرهنگ فارسی
جفت شدن، زن گرفتن، شوهرکردن، زناشویی ۱- ( مصدر ) جفت شدن با زناشویی کردن . ۲- ( اسم ) زناشویی . جمع : تزوجات .