تجمیع

لغت نامه دهخدا

تجمیع. [ ت َ ] ( ع مص ) به یک جا گرد کردن. ( زوزنی ). گرد کردن. ( ترجمان عادل بن علی ). فراهم آوردن. ( دهار ).بسیار گرد آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نیک جمع کردن. ( آنندراج ). مبالغه کردن در فراهم آوردن قوم. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || فراگرفتن ماکیان بیضه ها را در زیر شکم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || به نماز جمعه حاضر شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به نماز جمعه رفتن. ( آنندراج ). در جمعه و جماعت حاضر شدن و نماز گزاردن. ( از قطر المحیط ). به نماز آدینه آمدن. ( زوزنی ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. ) گرد کردن، بسیار گرد کردن. ۲ - (مص ل. ) به نماز جمعه حاضر شدن. ۳ - (اِمص. ) گردآوری.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) گرد کردن بسیار گرد آوردن. ۲- ( مصدر ) بنماز جمعه حاضر شدن ۳- ( اسم ) گرد آوری. جمع: تجمیعات.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال لنورماند فال لنورماند فال شمع فال شمع فال اوراکل فال اوراکل