ذوبان

لغت نامه دهخدا

ذؤبان. [ ذُءْ ] ( ع اِ ) ج ِ ذئب. گرگان. اذؤب. ذؤبان العرب ؛ دزدان و صعلوکان عرب. ( مهذب الاسماء ).
ذوبان. [ ذَ وَ ] ( ع مص ) آب شدن. ذوب. گداختن. ( دهار ). گداخته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گداز. گدازش. ( مهذب الاسماء ). || ذوبان شمس. سخت گرم شدن آفتاب. || ذبول. || بی قراری. ( غیاث ). || واجب شدن حق. ( تاج المصادربیهقی ).
ذوبان. ( ع اِ ) باقی پشم یا موی بر گردن شتر یا اسپ. ذئبان. ذیبان.
ذوبان. [ ذَ ] ( ع اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح ذال معجمه و سکون واو قسمی ازاقسام بحران است. و شرح و معنی آن در ضمن معنی بحران گذشت. || و نیز همین صورت به معنی دزدان و صعالیک آمده است ، چنانکه ذؤبان. ذؤب الشعراء.

فرهنگ معین

(ذَ وَ ) [ ع . ] (مص ل . ) آب شدن ، گداختن .

فرهنگ عمید

۱. گداختن، گداخته شدن.
۲. سخت شدن گرمی آفتاب.

فرهنگ فارسی

گداختن، گداخته شدن، سخت شدن گرمی آفتاب
۱ - ( مصدر ) آب شدن گداختن . ۲ - ( اسم ) گدازش گداز .
باقی پشم یا موی بر گردن شتر یا اسپ .

ویکی واژه

آب شدن، گداختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال عشقی فال عشقی فال تخمین زمان فال تخمین زمان