لغت نامه دهخدا
طریف. [ طَ ] ( اِخ ) شهری است به اسپانیا. ( نفح الطیب ). بندری به اسپانیا. ( دمشقی ). جزیره طریف در اسپانیا. این جزیره بنام طریف بربری که با لشکر اسلام در جنگ با اندلسیان همراه و در فتوحات نیز با آنان سهیم بوده نامیده شده است. رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 32، 36، 200 و ج 2 ص 250، 253، 288، 313، 314، 316، 318، 319 شود.
طریف. [ طُ رَ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ).
طریف. [ طُ رَ ] ( اِخ ) موضعی است به بحرین. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
طریف. [ طِرْ ی َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( منتهی الارب ). ناحیه ای است به یمن و اعراب را در آنجا وقعه ای بوده است. ( معجم البلدان ).
طریف. [ طَ ] ( اِخ ) مؤلف الاعلام مینویسد: بی آنکه نسبی برای وی تعیین شده باشد طریف خود از بطن جذام و از طایفه قحطانیه بشمار میرفته است. بنوعجرمة و بنومهدی ، اعراب سکنه بلقاء شام از نسل وی میباشند. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 447 ).
طریف. [ طَ ] ( اِخ ) بدون ذکری از پدر یا نسب وی. یکی از تابعیان و ازابن عباس صاحب روایت است. ( تاج العروس ج 6 ص 178 ).
طریف. [ طَ ] ( اِخ ) ( ... البزار ) تابعی است و از ابی هریرة روایت دارد. ( تاج العروس ج 6 ص 178 ).
طریف. [ طَ ] ( اِخ ) ( ... العکی ) تابعی است و از امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت کند. ( تاج العروس ج 6 ص 178 ).
طریف. [ طَ ] ( اِخ ) ابن بکتوت ، ملقب به زین الدولة. از بخشندگان نامور عرب بشمار میرفت چنانکه گویند در روزگار تنگسالی و گرانی هر روز دوازده هزار تن در مهمانسرای وی پذیرائی میشدند. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 342 ).
طریف. [ طَ] ( اِخ ) ابن تمیم العنبری. شاعر بوده است. ( منتهی الارب ). وی در یوم مبایض یکی از ایام مشهوره عرب با حمصیصة الشیبانی روبرو شد و با آنکه شجعان عرب در ایام عکاظ با قناع داخل میدان میشدند طریف در آن روز بدون قناع وارد میدان شده بود و چون طریف قاتل شراحیل یکی از بنی ذهل بن شیبان بود، طایفه بکربن وائل حمصیصه را خبر دادند که طریف به میدان آمده. حمصیصه گفت او را به من نشان دهید. طریف را به حمصیصه نشان دادند. وی به خونخواهی شراحیل با طریف مبارزه کرد و او رابکشت. رجوع به عقدالفرید ج 6 صص 65 - 67، 94 شود.