لغت نامه دهخدا
نگون اندرآمد شماساس گرد
بیفتاد بر جای ودردم بمرد.فردوسی.برون رفتم از جامه دردم چو شیر
که ترسیدم از زجر برنا و پیر.سعدی.
دردم. [ دِ دِ ] ( ع ص ) زنی که به شب آمد و رفت نماید. || ناقة دردم ؛ شتر ماده کلان سال ، و میم آن زائد است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ویا ماده شتری که دندانهای او به «دردر» و ریشه آن رسیده باشد. ( از منتهی الارب ). و رجوع به درداء شود.