خسروان

لغت نامه دهخدا

خسروان. [ خ ُ رَ/ رُ ] ( اِ ) ج ِ خسرو. شاهان. پادشاهان :
چنین روز فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار.فردوسی.شریف آنکس تواند بود که خسروان روزگار وی را مشرف گردانند. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
|| ( ص نسبی ) شاهانه. ملکانه :
بفرمود تا دیبه خسروان
کشیدندبر روی پور جوان.فردوسی.
خسروان. [ خ ُ رُ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان ابرشیوه پشت کوه بخش مرکزی شهرستان دماوند، واقع در 24 هزارگزی خاور دماوند و 500 گزی شمال راه شوسه تهران به مازندران. این دهکده در دامنه واقع و سردسیر است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت ، معدن زغال سنگ نیز دارد. سکنه آن قدیم از حدود بجنورد به آنجا کوچانیده شده اند، راه ماشین رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
خسروان. [ خ ُ رَ / رُ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنه کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعه کهنه ده و دو سه مزرعه کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).
خسروان. [ خ ُ رَ / رُ ] ( اِخ ) قریه ای است چهارفرسنگی مغرب سوریان. ( از فارسنامه ناصری ).

فرهنگ فارسی

قریه ایست چهار فرسنگی مغرب سوریان

ویکی واژه

(قدیم): جمع خسرو، در گذشته منصبی بود به جای شاهان؛ ولی شکل تلفظ به زبان معیار باستان باید خسرو - آن باشد. چو طبعی نباشد چو آب روان.....مَبر سوی این نامه خسروان (شاهنامه)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال چوب فال چوب فال مارگاریتا فال مارگاریتا