خرده گیر

لغت نامه دهخدا

خرده گیر. [ خ ُ دَ/ دِ ] ( نف مرکب ) کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ). عائب. ( یادداشت بخط مؤلف ). نکته گیر. خرده سنج. نکته سنج : از این نازک طبعی ، خرده گیری ، عیبجویی ، بدخویی که از آب کوثر نفرت گرفتی. ( سندبادنامه ص 206 ).
مرد گفتش بر در شاه و امیر
هم چه جای مفتی است ای خرده گیر؟عطار.من نیم خرده گیر و خرده شناس
که ندارم ز خرده هیچ قماش.عطار.ای جوان حاضر تو پیرانند
به ادب رو که خرده گیرانند.اوحدی.|| سخن چین. ( از آنندراج ). || معترض. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ناقد. نقاد. منتقد. حرف گیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). به گزین. سخن سنج. || مقابل کلان گیر در بازیاری. ( یادداشت بخط مؤلف ). ضد کلانگیر در بازداری یعنی در تربیت باز.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) عیب جو، ایرادگیر.

فرهنگ عمید

۱. عیب جو، ایرادگیر.
۲. = خرده بین

فرهنگ فارسی

( صفت ) عیب جو ایراد گیر نکته گیرنده .

ویکی واژه

عیب جو، ایرادگیر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم