خباره

لغت نامه دهخدا

( خبارة ) خبارة. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) واحد «خبار» است . رجوع به «خَبار» شود. || ( مص ) ناظم الاطباء آنرا مصدر دیگر خَبُر می آورد .
خباره. [ خ َ رَ / رِ ] ( ص ) چست و چالاک و جلد و هوشیار در کارها. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ ضیاء ) ( از انجمن آرای ناصری ). گربز. باهوش. ج ، خبارگان :
برفت بردمشان یکدو منزل و همه را
بکشت و دشمن دین را بکشت باید زار
خبارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته و افکارفرخی ( از انجمن آرای ناصری ).فلک روغن گری گشته ست ما را
بکار خویش در جلد و خباره
ز ما اینجا همی گنجاره ماند
چو روغن برگرفت از ما عصاره.ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

جست و چالاک، چابک و زرنگ: فلک روغنگری گشته ست بر ما / به کار خویش در جلد و خباره (ناصر خسرو: ۴۶۰ ).

ویکی واژه

از نیا-هندواروپایی -seh₁p* «آزمودن، جستن». همریشه با لاتین sapio، یونانی σοφός.
چست و چالاک، جلد و هوشیار
گربز، باهوش
خبره، کارشناس. ج. خبارگان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال راز فال راز فال پی ام سی فال پی ام سی فال مکعب فال مکعب