حف

لغت نامه دهخدا

حف. [ ح َف ْف ] ( ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل ( قرآن 32/18 )؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم. || حفتهم الحاجة؛ مستهم الحاجة. ( اقرب الموارد )؛ مفلس و حاجتمند شدند. قوم محففون اَی محاویج. || حَف ِ ثوب ؛ بافتن جولاهه جامه را بشانه و تیغ. || گرداگرد آمدن چیزی را. ( اقرب الموارد ): و در مثل است ، من حفنا و رفنا فلیقتصد؛ من طاف بنا و اعتنی بامرنا و خدمنا و مدحنا فلایغلون. و هم قول عرب ماله حاف و لاراف. و ذهب من کان یحفه و یرفه. ( منتهی الارب ). گرد برگرد درگرفتن. بگرد چیزی درآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). احاطه کردن. گرد چیزی درآمدن. گرد چیزی برآمدن. ( زوزنی ). گرد چیزی شدن. ( غیاث ). || ساده بکردن روی و سر. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). پاک و ساده کردن سر و روی را از موی. ( منتخب اللغات ). کندن موی از روی زن. ( زوزنی ). گرفتن بروت و ستردن ریش. پیراستن ریش و بروت. ( غیاث ). حف و حفاف ؛ موی برکندن. ( مهذب الاسماء ). موی برکندن ازروی. ( تاج المصادر بیهقی ). برهنه و ساده و رت کردن زن روی را با برکندن موی برای زینت. بند انداختن. بند و زیر ابرو کردن. || بهم بستن زن موی رادر پس سر. || خشک شدن موی سر از بی روغنی. || شنیدن آواز اسب گاه دوانیدن. ( اقرب الموارد ). || آواز کردن بال مرغ هنگام پریدن. ( غیاث ) ( منتخب ). || خدمت کردن. مهربانی کردن. خدمت و مهربانی کردن. || خشک شدن گیاه در زمین. || حف بطن کسی ؛ نخوردن وی گوشت و چربی تا آنکه شکم خشک شود. ( از اقرب الموارد ).
حف. [ ح َف ف ] ( ع اِ ) شانه جولاهان.دفتین. بفتری. منسج. ( اقرب الموارد ). || تیغ جولاهان. || کرانه. ( منتهی الارب ). || پی. نشان. ( اقرب الموارد ). اثر. ایز. || نوعی ماهی سفید که خار بر پشت و شکم دارد.

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) گرد گرفتن ، گرد چیزی برآمدن .

فرهنگ فارسی

(مصدر ) گرد گرفتن گرد چیزی بر آمدن .
شانه جولاهان دفتین

ویکی واژه

گرد گرفتن، گرد چیزی برآمدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت فال امروز فال امروز فال پی ام سی فال پی ام سی