حرف گیر

لغت نامه دهخدا

حرف گیر. [ ح َ ] ( نف مرکب ) عیب گیرنده. عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده. ( شرفنامه منیری ). خرده گیر. نقاد سخن. ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن :
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرف گیران را نشایم.نظامی.خدایا حرفگیران در کمینند
حصاری ده که حرفم را نبینند.نظامی.چو حرفم برآید درست از قلم
مرا از همه حرفگیران چه غم.سعدی.زبان همه حرفگیران ببست
که حرف بدش برنیامد ز دست.سعدی.خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند
در بر رخ مردمان نادان بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
وز دست و زبان حرفگیران رستند.سعدی. || عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر :
بگویند از این حرفگیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.سعدی.|| مصحح. غلطگیر.

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) نکته گیر، عیب جو.

فرهنگ عمید

خرده گیر، نکته گیر، عیب گیر، عیب جو: چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرف گیران چه غم (سعدی۱: ۴۹ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) خرده گیر ایراد گیرنده .

ویکی واژه

نکته گیر، عیب جو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم