لغت نامه دهخدا حاضرجوابی. [ ض ِ ج َ ] ( حامص مرکب ) بدون اندیشه جواب دادن. زود پاسخ دادن. بدون اندیشه پاسخ دادن. چگونگی و حالت حاضرجواب : و ابوالاسودمعروف است به حاضرجوابی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).بیاران گفت کز خاکی وآبی ندیدم کس بدین حاضرجوابی.نظامی.
فرهنگ معین ( ~. جَ ) [ ع - فا . ] (حامص . ) ۱ - پاسخ دادن بدون اندیشه ، زود جواب گفتن . ۲ - بذله گویی .