لغت نامه دهخدا
میزک. [ زَ ] ( اِ مصغر ) ( اسم از میزیدن + ک تصغیر ) مصغر میز یعنی شاش اندک. ( ناظم الاطباء ). || بول و شاش. ( ناظم الاطباء ). بول و شاش را گویند. ( آنندراج ) ( برهان ) :
شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد
سوی مبرز رفت تا میزک کند.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 410 ).- چکمیزک ؛ قطره بول که از شرم کودک ریزد.
|| باران اندک. || آمیزش و اختلاط. || هر چیز درهم و برهم و آمیخته. ( ناظم الاطباء ).