سقط. [ س َ ق َ ] ( ع اِ ) غلط و خطا. ( برهان ). خطا. ( تفلیسی ). سهو و غلط در حساب و نوشتن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) : هر که بسیار سخن بود بسیار سقط بود و هرچه بسیار سقط بود بسیار گناه. ( از کیمیای سعادت ). و الفاظ آن اکثر غلط و سقط و خطابات و عبارات مشوش بود. ( جهانگشای جوینی ). خامشی محترم بکنج ادب به که گوینده سقط باشی.سعدی. || کار زشت. ( برهان ). سخن زشت. ( تفلیسی ). || بد گفتن. ( غیاث ) : چند گویی که مرا چندشتر گشت سقط این سقط باشد برخیز و کنون اشتر خر.فرخی.خاطر رنجور جویان صد سقط تا که پیغامش کند از هر نمط.مولوی. || فضیحت و رسوایی. ( منتهی الارب ) : ترکمانان فرستاد بی بصیرت تا سقطی بیفتاد و بسیار مردم بکشتند و دستگیر کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 527 ). || ( ص ) مردم ضعیف و فرومایه. فروتنی نماینده. ( منتهی الارب ). || کنایه از بی مزه و ناملایم. ( آنندراج ). || رخت و کالای بد و زبون. ( برهان ). متاع زبون. ( غیاث ). کالای بی قدر.( دهار ). متاع دون. ( تفلیسی ). متاع نبهره. هیچکاره از هرچیز و آنچه در وی خیر نبود. ج ، اسقاط. ( منتهی الارب ). خسیس و بلایه از هرچیزی. ( از اقرب الموارد ) : آری بمهره های سقط ننگرد کسی کاو را بتوده پیش بود در شاهوار.فرخی.مشو چون میوه های نارسیده سقط هرگز نباشد چون گزیده.ناصرخسرو.|| در اصطلاح بازاریان. بار سقط که چیزهای سخت چون قند و امثال آن باشد. در اصطلاح کراکشان و تجار مالی چون قند و امثال آن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) فضله هر حیوانی خواه به کار آید و خواه نیاید. ( برهان ). سقط. [ س َ ق َ ] ( ص ) کشته. افتاده : زبان تیغ داند کرد تفسیر سقط بانگ خروس بیگهی را.اثیرالدین اخسیکتی.که برو ازپیه این اشتر بخر بیند او اشتر سقط در راه در.مولوی.|| مردن چهارپای خصوصا مردن اسب ، خر. ( آنندراج ) ( غیاث ). رجوع به سقط شدن و سقط گشتن شود. سقط.[ س َ ] ( ع اِ ) برف و شبنم که به برف ماند. || ( ص ) ناکس و فرومایه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سقط. [ س َ ] ( ع اِ ) بچه ناتمام از شکم افتاده. ( غیاث ). بچه ای که از شکم بیفتد. ( السامی ). بچه ناتمام افتاده. ( منتهی الارب ). در اقرب الموارد بدین معنی به مثلث سین ضبط شده است. || تمامی ریگ توده که تنگ گردیده منقطع شده باشد جای آن. || آتش که برجهد از چقماق و درنگیرد. ( منتهی الارب ) :
فرهنگ معین
(سَ یا س قْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بچة نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود. ۲ - برف . ۳ - شبنم . (سَ قَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) خطا. ۲ - کالای پست . ۳ - (اِمص . ) رسوایی ، فضیحت . فروش ( ~ . فُ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) خرده فروش .
فرهنگ عمید
۱. پاره آجر ۲. (صفت ) [قدیمی] ویژگی کالای پَست و بی بها. ۳. [قدیمی] دشنام. ۴. [قدیمی] سهو و خطا در گفتن یا نوشتن. ۵. (اسم مصدر ) [قدیمی] فضیحت، رسوایی. ۶. (اسم، صفت ) [قدیمی] شخص ضعیف و فرومایه. * سقط شدن: (مصدر لازم ) ۱. [عامیانه] مردن. ۲. تلف شدن حیوان چهارپا. * سقط گفتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] دشنام دادن، ناسزا گفتن. بچه نارس و مرده که پیش از فرارسیدن هنگام ولادت از شکم مادر بیفتد. * سقط جنین: (پزشکی ) = * سقط کردن * سقط کردن: (مصدر متعدی ) (پزشکی ) بچۀ نارس و مرده افکندن.
فرهنگ فارسی
بیهوده وبی فایده، کالای پست، فضیحت ورسوایی ( اسم ) ۱ - گوشه ناحیه . ۲ - ناحیه خیمه . ۳ - بال شتر مرغ یا عام است . ۴ - گوشه ای از ابر که بر زمین افتاده باشد . کشته . مردن چهارپای خصوصا مردن اسب و خر .
فرهنگستان زبان و ادب
{abortion} [کشاورزی- علوم باغبانی] از بین رفتن رویان در مراحل نمو
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ: به شدت پشیمان شدند (در واقع یک اصطلاح است. بلا در دستهایشان قرار گرفت ، یعنی طوری بلا بر ایشان مسلط شد که گویی دستهایشان در آن بود ، و این تعبیر را غالبا در باره نادمینی که به آثار سوء عمل گذشتهشان مبتلا شدهاند و این ابتلاء را پیشبینی نمیکردند بکار ب... معنی صَغَتْ: منحرف شد - از مسیر مستقیم مایل شد (صغت فعل ماضی از ماده صغو است ، و صغو به معنای میل و مایل شدن می باشد ) ریشه کلمه: سقط (۸ بار)
ویکی واژه
خرده فروش. بچة نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود. برف. شبنم. خطا. کالای پست. رسوایی، فضیحت.