لغت نامه دهخدا
دل از مستی شده رقاص با او
غلامی چند خاص الخاص با او.نظامی.ثریا بر ندیمی خاص گشته
عطارد بر افق رقاص گشته.نظامی.نطع پر از زخمه و رقاص نه
بحر پر از گوهر و غواص نه.نظامی.مشتری همچو زهره شد رقاص.حافظ.- رقاص بازی ؛ در تداول عامه رقاصی کردن و مسخره بازی و در مورد کارهای ناسودمند و غیر منطقی و دور از روش سلیم گویند: رقاص بازی در آورده است.
|| پاندول ساعت. قسمتی از درون ساعت که جنبد. ( یادداشت مؤلف ). رقاصک [ساعت ]. ( فرهنگ فارسی معین ).