خجستگی

لغت نامه دهخدا

خجستگی. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) میمنت. سعادت. نیک بختی. مبارکی. ( از ناظم الاطباء ). فرخی و فرخندگی.مبارکی. یمن : کس فرستاد که کودک را باز من آر حلیمه را سخت آمد از خجستگی و برکات پیغامبر علیه السلام که بخانه او پدید آمده بود گفت برکات و خجستگی او بخانه پدید آمده است. ( ترجمه طبری بلعمی ).
خلاف کردن اوسخت ناخجسته بود
مکن خلاف و دل از ناخجستگی برهان.عنصری.آثار تازگی و نشان خجستگی
بر صورت مبارک او گشته آشکار.مسعودسعد.سلطان چون از حجره خاص بیرون آمدی نخست روی او را دیدی ، و مقصود سلطان آزمایش خجستگی دیدار او بود سخت خجسته آمد، چون بیرون آمدی از حجره چشم بروی افکندی ، هر مرادی داشتی آن روز حاصل شدی. ( نوروزنامه منسوب خیام ).
عیدت خجسته باد و تو اندر خجستگی
آیین عیدساخته و ساز عیدوارسوزنی.- بخجستگی ؛بمیمنت. بمبارکی. چون : بخجستگی و میمنت جشن عروسی... در بنده منزل برپاست.
|| ( اِ ) یمنه. ( دهار ). و آن نام گلی است.

فرهنگ معین

(خُ جَ تَ یا تِ ) (حامص . ) فرخندگی ، مبارکی .

فرهنگ عمید

خجسته بودن، میمنت، مبارکی: خلاف کردن او سخت ناخجسته بُوَد / مکن خلاف و دل از ناخجستگی بِرَهان (عنصری: ۲۱۴ ).

فرهنگ فارسی

میمنت فرخندگی مبارکی .

ویکی واژه

فرخندگی، مبارکی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال انگلیسی فال انگلیسی فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت