یک بند

لغت نامه دهخدا

یک بند. [ ی َ / ی ِ ب َ ] ( ق مرکب ) متصل. پیوسته. دایم. متوالیاً. مدام : دیشب تا صبح یک بند بارید. بیمار شب را یک بند هذیان گفت. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

( ~. بَ ) (ق مر. ) پیوسته ، پشت سر هم .

فرهنگ عمید

۱. پشت سرهم.
۲. یک نفس و بدون درنگ.

فرهنگ فارسی

پشت سرهم یک نفس بدون درنگ : پشت دستگاه دودکش می نشست و یک بند نال. کسالت آور و غم افزای آنرا بگوش همسایگان می رساند.

فرهنگستان زبان و ادب

{through-composed} [موسیقی] ترانه ای که در آن هریک از تقسیمات شعر لحن جداگانه ای دارند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال انگلیسی فال انگلیسی فال سنجش فال سنجش فال تاروت فال تاروت