پیچیدن

لغت نامه دهخدا

پیچیدن.[ دَ ] ( مص ) درنوشتن. درنوردیدن. نوردیدن. لوله کردن. التواء. ملتوی کردن. تافتن. پیچ دادن. طی ، چنانکه در نامه ای و طوماری. طی کردن. طومار کردن. مطوی کردن. نوشتن. نبشتن. عصب. ( منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. ( منتهی الارب ). || پیچ خوردن. گردیدن بجهتی یا سمتی. منحرف شدن. گشتن از سویی بسویی دیگر. || حلقه زدن. گرد خود برآمدن. چون مار و جز آن.چنبره زدن. خمیدن. || لفاف کردن . تلفیف کردن. ملفوف کردن. لف. ( دهار ). التفاف . ملتف شدن.
- پیچیدن دوا در کاغذ ؛ درون کاغذ نهادن دارو. از کاغذ لفافی گرد آن برآوردن.
- پیچیدن عمامه و پیچیدن دستار ؛ حلقه کردن برای بسر نهادن. بسر بستن.
- پیچیدن نسخه ؛ تهیه کردن داروها که در آن نوشته است. آماده کردن داروفروش داروهایی که در نسخه نوشته شده است برای تسلیم کردن بخداوند نسخه.
|| خم کردن. تابیدن. تاب دادن. منحنی ساختن. خمیدن. خماندن. || درهم کردن. || متأثر شدن.متألم گشتن :
سپهبد پشیمان شد از کار اوی
بپیچید از آن راست گفتاراوی
مرآن درد را راه چاره ندید
بسی باد سرد از جگر برکشید.فردوسی. || رنج و عذاب و تعب دیدن. به رنج و درد دچار شدن. جزا یافتن. بسزا رسیدن :
و دیگر کجا مردم بدکنش
بفرجام روزی بپیچد تنش.فردوسی.زلفت همی بپیچد و با من بدی کند
نشگفت اگر بپیچد هرک او کند بدی.قمری ( از ترجمان البلاغه ).- امثال :
هرچه کنی خود پیچی .
|| عذاب کردن. رنج دادن. معذب داشتن :
که او را ( پیران را ) زمانه نیامد فراز
چه پیچی تو او را بسختی دراز.فردوسی.بدو گفت کای پرخرد پهلوان
به رنج اندرون چند پیچی روان.فردوسی. || مستأصل کردن. محاصره کردن. در تنگنا قرار دادن : بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد، و محمدزبیده را درپیچیده بودند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید... ( تاریخ بیهقی ).
|| انعکاس صوت از هر سوی. طنین آواز. پیچیدن آواز در کوه یا در گنبدهای مسجد و مانند آن. || منحرف شدن :
کنون از تو سوگند خواهم یکی
نباید که پیچی ز داد اندکی.فردوسی. || معطوف کردن. متوجه کردن :
ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کز آن پس نپیچی عنان سوی جنگ.

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - حلقه زدن . ۲ - درنوردیدن . ۳ - در هم کردن .

فرهنگ عمید

۱. پیچ وتاب خوردن.
۲. حلقه زدن.
۳. چرخیدن.
۴. پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر.
۵. (مصدر متعدی ) درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن.

فرهنگ فارسی

۱-( مصدر ) خم کردنتاب دادنپیچ دادن خماندن پیچ مهره را اینقدر پیچید تا شکست ۲ - در نوشتن نوردیدن لوله کردن طومار کردنالتوائ:انطوا ئپیچیدن . ۳- لفاف کردن لف : اگر کسی جامه ای تنک بر انگشت پیچد... ۴-در هم کردن . ۵- عذاب کردن رنج دادن : که او را( پیران را ) زمانه نیامد فراز چه پیچی تو او را بسختی دراز? ( فردوسی ) یا پیچیدن آواز ( صوت ) . انعکاس صوت طنین آن . یا پیچیدن دوا ( دارو ) در کاغذ. درون کاغذ نهادن دارواز کاغذ لفافی گرد آن کردن .یا پیچیدن عمامه ( دستار ) . حلقه کردن آن برای بسر نهادن . یا پیچیدن عنان . ۱- زمام مرکب را بطرفی دیگر متوجه کردن : عنان را بپیچید و بنمود پشت پس او سپاه اندر آمد درشت . ( شا. بخ ۲ ) ۲۲۷۳ : ۸- توجه کردن روی آوردن : ببینی کنون زخم جنگی نهنگ کزان پس نپیچی عنان سوی جنگ . ( فردوسی ) یا پیچیدن نسخه . ۱- تهیه کردن دارو ساز داروهایی راکه درنسخ. پزشکی نوشته شده بری تسلیم بصاحب نسخه . ۲- دادن نسخه بدارو ساز برای تهی. داروها . ۷- ( مصدر ) حلقه زدن گرد خود بر آمدن ( چون مار ) چنبره زدن . ۹- متاثر شدن متالم گشتن : سپهبد پشیمان شد از کار اوی بپیچید از ان راست گفتار اوی . ( فردوسی ) ۱٠- رنج دیدن عذاب دیدن جزا یافتن بسزا رسیدن : و دیگر کجا مردم بد کنش بفرجام روزی بپیچد تنش . ( فردوسی ) ۱۱- گلاویز شدن جر و بحث کردن : از همان بچگی بچی خانم را مادرش میزد و با او می پیچیند... یا پیچیدن از... منحرف شدن سر پیچی کردن : ا...درعلم آید در خیال نیاید... تکلف و تاویل در آن نجوییو از گفتن و شنیدن آن نپیچی . یا پیچیدن با کسی ( به پر و پای کسی ) بد رفتاری کردن با اوسختگیری کردن بروی : بخت اگر یارست با سلطان بپیچ بخت چون برگشت صد سلطان بهیچ . ( لغ. ) یا پیچیدن سر. بچرخ آمدن سر دوار یافتن سر : دلش نگیرد ازین کوه و دشت و بیشه و رود [ سرش نپیچید ازین آبکند و لوره و جر.] ( عنصری ) یا سر از فرمان کسی پیچیدن. عصیان آوردن . یا روی پیچیدن از. بر گشتن از گریختن پشت بدادن .

ویکی واژه

حلقه زدن.
درنوردیدن.
در هم کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم