لغت نامه دهخدا
نکوهیده باشد دروغ آزمای.بوشکور.نکوهیده باشد جفاپیشه مرد
به گرد در آزجویان مگرد.فردوسی.نباشم نکوهیده از کار اوی
چو با اژدها گردداو جنگجوی.فردوسی.نکوهیده تر شاه ضحاک بود
که بیدادگر بود و ناپاک بود.فردوسی.اگرچه نکوهیده باشد حسد
وز او بر دل وجان بود رنج و بار.فرخی.هرکه فرهنگ از او فروهیده است
تیزمغزی از او نکوهیده است.عنصری ( از یادداشت مؤلف ).تا هرچه ستوده تر سوی آن گراید و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود. ( تاریخ بیهقی ص 96 ).
نکوهیده زندان بی رنگ وبوی
بیفروخت از نور رخسار اوی.شمسی ( یوسف و زلیخا ).پیشه ای سخت نکوهیده گزیدی چه بود
کز فلان زر بستانی و به بهمان بدهی.ناصرخسرو.زین گونه نکوهیده باد از ایزد
آنکس که مرا بر هنر ستاید.مسعودسعد.و نهی بر مجانبت از سه فعل نکوهیده پوشیده نماند. ( کلیله و دمنه ). و او مذموم و نکوهیده بودی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 382 ).
با اینهمه که کبر نکوهیده عادتی است
آزاده را همی ز تواضع رسد بلا.عبدالواسع جبلی.دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقع
خود را ز عمل های نکوهیده بری دار.سعدی.