نالایق

لغت نامه دهخدا

نالایق. [ ی ِ ] ( ص مرکب ) بی لیاقت. ( ناظم الاطباء ). که قابلیت و لیاقت ندارد. بی عرضه. بی کفایت. || ناقابل. بی ارزش.کم بها. که لایق و ارجمند و ارزنده نیست :
گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است
جان نالایق من پیشکش مختصری است.شمس ملک آرا. || بی مناسبت. بیجا. ( از ناظم الاطباء ) :
هرچه میگوید موافق چون نبود
چون تکلف نیک نالایق نمود.مولوی.|| ناشایسته. نادرست. نامعقول. || نامستحق. ناسزاوار. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(یِ ) [ فا - ع . ] (ص . ) بی لیاقت .

فرهنگ عمید

۱. بی لیاقت.
۲. [قدیمی] بی ارزش، کم بها.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه لیاقت نداردبی کفایت. ۲ - بی ارزش کم بها : گر بسوی ضعفایت زتفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است . ( شمس ملک آرالغ. ) ۳ - نامناسب بی مناسبت بی مورد: هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. ( مولوی لغ. ) ۴ - ناشایسته نامعقول .

ویکی واژه

بی لیاقت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم