مؤاخذه. [ م ُ آ خ َ ذَ / خ ِ ذِ ] ( از ع ، اِمص ) مواخذة. مؤاخذت. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه. گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن. تنبیه کردن. کسی را به گناهش گرفتن. گرفتن. گرفتن به سیاست. تنبیه. ( یادداشت مؤلف ). عقوبت وگرفتگی به سبب گناه و خطا و تقصیر. بازخواست. عقوبت و سرزنش و ملامت و عتاب و بازپرسی از گناه و خطا و تقصیر. ( از ناظم الاطباء ). واجست. واخواست. بازخواست. بازجست. بازپرسی. پرسش عتاب آمیز از کسی گناه او را. بازپرسی کردن. ملامت و عتاب کردن کسی را. ( یادداشت مؤلف ) : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار به مؤاخذه و مصادره گرفتار بود. ( عالم آرای عباسی ). - مؤاخذه شدن ؛ بازخواست شدن. مورد واخواهی و عتاب قرار گرفتن. ( یادداشت مؤلف ). تنبیه شدن. به سبب گناه و تقصیر گرفتار آمدن و مورد عقوبت قرار گرفتن. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤاخذة و مؤاخذت شود. - مواخذه کردن ؛بازخواست نمودن. ( ناظم الاطباء ). نکوهش کردن. تعزیر و ملامت کردن. توبیخ کردن. بازخواست کردن. واجست کردن. واخواست کردن. ( از یادداشت مؤلف ). تعقب ؛ مؤاخذه نمودن. ( منتهی الارب ). سیاست کردن. تنبیه کردن. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. ( از یادداشت مؤلف ). مواخذه. [ م ُ خ َ ذَ / خ ِ ذِ ] ( از ع ، اِمص ) تداول عامه از مؤاخذه. مؤاخذة. رجوع به مؤاخذه شود.
فرهنگ فارسی
بازخواست کردن، خرده گیری ۱- ( مصدر ) باز خواست کردن . ۲- سیاست کردن تنبیه کردن . ۳- ( اسم ) باز خواست : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمواخذه و مصادره گرفتار بود . ۴- سیاست تنبیه . تداولی عامه را از مواخذه .