مصطنع

لغت نامه دهخدا

مصطنع. [ م ُ طَ ن ِ ] ( ع ص ) گیرنده احسان و انعام. || آنکه عطا می کند و احسان می نماید. ( ناظم الاطباء ). نکویی کننده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). محسن : هیچ مردم پاکیزه اصل حق نعمت مصطنع و منعم خویش را فراموش نکند. ( تاریخ بیهقی ). || دعوت صنعت ساختن کننده. ( منتهی الارب ). دعوت مصنعه سازنده. ( آنندراج ). || برآورنده کاری را از خود. || کاری به کسی فرماینده. || برگزیننده کسی را. ( منتهی الارب ). || اختیارکننده چیزی جهت ذات خاص خویش. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تهیه کننده طعامی برای انفاق در راه خدا. طعام صنیع سازنده. ( از منتهی الارب ).
مصطنع.[ م ُ طَ ن َ ] ( ع ص ) پرورده. ( یادداشت مؤلف ). نواخت یافته. نواخته شده. || برگزیده. گزین شده.
- مصطنع گردیدن ( گشتن ) ؛ اختیار شدن.گزین گردیدن. گزیده شدن :
هم موسی از دلالت او گشته مصطنع
هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی.خاقانی.|| مولی . ج ، مصطنعین. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(مُ طَ نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نیکی کننده ، خوبی کننده . ۲ - اختیار کنندة چیزی برای خود. ۳ - تهیه کنندة طعامی برای انفاق در راه خدا.

فرهنگ عمید

نیکی کننده، احسان کننده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نیکی کننده خوبی کننده ۲ - اختیار کنند. چیزی برای خود . ۳ - تهیه کنند. طعامی برای انفاق در راه خدا .
پرورده نواخت یافته
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال تک نیت فال تک نیت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال فرشتگان فال فرشتگان