مخدع

لغت نامه دهخدا

مخدع. [ م ِ دَ / م ُدَ ] ( ع اِ ) گنجینه و خانه خرد در خانه کلان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مخدع. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) پنهان کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). نهنده و نگاهدارنده. ( ناظم الاطباء ).
مخدع. [ م ُ دَ ] ( ع اِ ) جای نهان کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماده قبل شود.
مخدع. [ م ُ خ َ د دِ ] ( ع ص ) فریب کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). فریبنده مشهور و نامدار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخدیع شود.
مخدع. [ م ُ خ َدْ دَ ] ( ع ص ) آنکه بارها در حرب فریب خورده باشد و مجرب شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه بارها در جنگ فریب خورده و آزموده شده باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُخَدَّع شود.

فرهنگ معین

(مَ یا مِ یا مُ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) صندوقخانه . ج . مخادع .

فرهنگ فارسی

( اسم ) صندوقخانه جمع : مخادع .
آنک بارها فریب خورده باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال انبیا فال انبیا فال چای فال چای